سلام
هیچ کس جز خدا از حال من با خبر نیست. دلم طوفانی است. ذهنم غوغاست. قلبم در ضربانش متلاطم است. یکی سرزنشم می کند، یکی امید وارم می کند. یکی تشویقم می کند و یکی ناامید. هرکسی برای خود فکری دارد و برداشتی در ذهن خود. زنگ زده بودم به پدرم. دردهایم را گفتم و ایشان ساکت و آرام فقط گوش می دادند. آخرش به من گفتند «اگر به خود خدا سپرده ای مطمئن باش دارد به راه درست می بردت». بعدش فکر کردم و دیدم راه را نشانم می دهد! می گوید اگر قله می خواهی دهن کجی سنگلاخ و شیب تند کوهستان را باید همدم شوی. سخت است اما شدنی است. باید بعضی چیزها را که فراموش کردنشان طاقت فرساست از یاد ببری تا بتوانی به بالاتر فکر کنی. ناامید نشو. کم نیاور و سخت نگیر. اگر خوب می خواهی از خودش بخواه. هروقت کسی زیاد مرا تحویل می گیرد بغض گلویم را می گیرد سرم را بالا می کنم رو به آسمان این بند از دعای کمیل را زمزمه می کنم:
کم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ اهلاً له نشرته
چه صفات خوبی که اهلش نیستم و تو [بین مردم] نشر دادی
نباید نا امید شویم. باید برویم و فقط بر ذات اقدس الهی تکیه کنیم و اگر ایمان داشته باشیم خدا برایمان انتخاب کند می توانیم با خیال راحت به ادامه راه بیاندیشیم زیرا وقتی خدا انتخاب کند برایمان، بهترین را انتخاب می کند. پس غمی نیست. شادیم چون خدا را داریم.
یا علی
وقتی فقط خدا از حال آدم خبر دارد… وقتی آدم خودش رو جلوی آدم ها شاد و راضی نشون میده ولی خدا از دلش خبر داره… وقتی آدم دارد میرود که کم بیاورد… وقتی میرود که ناامیدشود… میرود که سنگلاخ ها و ناهمواری ها نفسش را ببرد… خدا می آید و قلم بنده ای اش را میگذارد جلوی چشم آدم تا هم چنان فقط بر ذات اقدس الهیی تکیه کند…. حتی اگر آن نوشته ها مال دقیقا یک سال پیش باشد!
ما نمیدونیم چی مینویسیم و چی میگیم اما خدا می دونسته من قراره در شهریور 91 بیایم این مطالب را بخوانم و جوری قلم شما را هدایت کرده تا من و امثال من را امروز به خودش نزدیک کنه و با اشک بی مهابای چشمم آماده ی ادامه ی را کند…
هیچ وقت آن زمانی را که این پست را نوشتم یادم نمی رود…
خدا کنه هیچ وقت از هو نا امید نشویم