جمع غربت و کرم…

سلام

آنقدر اعصابم از دست این بلاگفای کوفتی خورد و خاک شیر است که کاردم بزنی خونی نمی آید. آخر دیگر املترین سیستم های بلاگ نویسی هم یک چیزی دارند به نام ثبت خودکار. 2 ساعت وقت گذاشته ام با این اعصاب کشمشی مطلب سر هم کرده ام تا دکمه «ثبت و باز سازی» را زده ام خطا داده که نمی دانم چه و چه! قبلاً می خواستم مستقل شوم، الان دیگر مصممتر شده ام! یک سایتی خودم راه می اندازم مننت این بلاگفا را هم نمی کشم…

بگذریم! گفته بودم 7 سالی است تولد آقا امام حسن (ع) را در خانه پدری نبوده ام. یک خاطره هم تعریف کردم از آخرین باری که در این سالروز گرامی در خانه بوده ام و پشت کنکور مشغول تست زنی، که دیگر تعریف نمی کنم. هر که خواست بشنود بیاید دانشکده برایش بگویم. الان فقط خوشحالم که پایان نامه ام را در این روز مبارک به برکت لطف و کرم صاحب این روز تمام کردم و الان دارم با دم نداشته ام گردو هلاک می کنم.

تولد مرد غریبی که هنوز که هنوز است غریب است و شاهد بر مدعایم ادعای تشیع بنده از ایشان و خاندان ایشان است.  غربت از این بیشتر که دوستدارت، شیعه ات و مدعی عشقت پیرو ات نباشد. مولای کریم، امام حسن مجتبی (ع) تولدتان مبارک.

قدیم ها به نام آقا در این روز نانوایی های شیراز نان مجانی می دادند دست مشتری. یادش بخیر، نمی دانم  الان هم چنین رسمی هست یا نه!

یک چیز دیگری هم می خواستم بگویم؛ راجع به حجاب بود. نمی دانم بگویم با نگویم! هرچه کاتب بگوید… آهای کاتب بگویم یا نه؟ می گوید بگو… دیروز از میدان ونک تاکسی سوار شدیم به سمت امیر آباد. دم در دانشکده که پیاده شدم و آمدم کرایه ام را حساب کنم متوجه خانمی شدم که جلو نشسته است. توی این هوای گرم حسابی خودش را پیچیده بود توی چادر و حتی مج دستش را هم با ساق دست سیاهی پوشانده بود. یک لحظه با خودم گفتم من بیشتر عاشق خدا هستم که می خواهم فرار کنم از این هوای سوزان و خود را به زیر زمینی خنک برسانم یا این خواهر که در این جهنم مردادی خود را اینگونه پوشانده است آن هم شاید نه برای در امان ماندن از دیدگان ناپاک که برای بندگی خدا. بعدش که توی زیرزمینی مستقر شدم تا حالم جا بیاید وبلاگ ها را سرکشی کردم که با وبلاگ ریحانه ها مواجه شدم که خیلی جالب بود. شما هم حتماً بخوانید این و این را.

یا حق

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *