تعقیبات و تاخیرات …

ای بابا چرا این شکلی شده ای؟

نکند نا امید شوی ها؟

قیافه اش را نگاه کن! شده است عین اینها که به طرفتـ العینی کشتی های
نداشته اشان غرق شده اند. باز کن آن اخمت را که یاد میرغضب های حکومتی
چنگیزخان و تیمور لنگ افتادم…

هنوز که در همی! خوب تو هم دفاع می کنی. دنیا که به آخر نرسیده… علی
هم تا دیروز مثل تو بود. می دانم امروز خیلی الکی حس کردی علی از تو جدا
شد… انصافاً که تا حالا حکم برادرت را داشته… اِ ــِـ اِ ــِـ اِ ــِـ نگاهش کن اشک هایش را… هاهاها شده ای شبیه این بچه هایی که اسباب بازی شان را می گیرند…

بخند

می زنم لهت می کنم ها… ببین این یعنی نا شکری. یعنی راضی نیستی…

——————————

راضی ام… امشب توی آزمایشگاه یه لحظه به خودم گفتم: وای باز امشب هم
باید بیدار باشم دست به keyboard برای تایپ گزارش تا صبح بنشینم… لختی
بعد دیدم چه فکر نابجایی کردم و خدا شکر کردم که بی کار نیستم و سرم گرم است به
همین شب بیداری هایی که فقط وجود نازنین الله از عاقبت شیرینش آگاه است.
شعفی در وجودم خروشید که به من انرژی داد و ته دلم که هنوز کمی عشق به
معبودم  در آن یافت می شود تشکر کردم از خدای خوب و عزیز و مهربان و کریم و
رحیم و ستار و غفار و ارحم الراحمین و جمیل و حکیم و … (تا لب گور هم
اگر وصفش کنم به زیبایی و خوبی، هیچ وصف نکرده ام…)

خوشحالم راضی ام شاکرم که اگر همین کار نبود باز غصه که چرا کار نیست!
عجیبیم ها! باشد می گوییم کاش نبود، نباشد می گوییم کاش بود. یعنی انسان =
نا راضی…

————————-

پی نوشت ها:

– علی هم دفاع کرد. انشاالله موفقیت های بعدی زندگی ش را ببینم و کیف کنم. دوست دارم به آرزوهایش برسد.

– نوشتن در این اوضاع قمر در عقرب کار و تزم بهتر از اینها نمی شود آن هم
با چشمی پف کرده از باد خواب… به بزرگی خودتان مرحمتاً ببخشید.

– امشب دیگر این چشم و تن ما به نوشتن گزارش نمی رسد. استاد راهنمای عزیز، عذر تقصیر

و آخر از همه،

لیاقت می خواهد برای مردترین مرد جهان نوشتن… وصف
علی(ع) را با عقل ناقص و قلم عاجز من چه کار… به قول سلمان ساوجی:

زبان تیز قلم قاصرست از صفتت

که حصر مدح تو بیرون ز حد امکان است

این شد که چیزی نشد مرقوم و مکتوب بر لوح مجازی ام و کما فی السابق تبریک و تهنیت مع التاخیر

فقط یک چیزی از مولا علی (ع) توی دلم هست که عاشقش شده ام… اما الآن وقت نوشتنش نیست…
با علی…

آرزو…

شب قشنگی است، شب آرزوها…

تا به حال بچگی کرده ای؟ دیروز برای خدا بچگی
کردم… پست دیشبم هم راجع به همان بچگی بود و علی القاعده هم خودش نوعی بچگی بود
که پاک شد… الان آرزی این شبم این است که از بچگی دیروزم بگذرد مهربان ترین
سلطان عالم…

___________

دو سه تایی بودند… وارد خانه شدند؛ خانه که
نه، اتاقی بود که پدر سالها بود که نبود. یک مادر، یک پسربچه و 2 تا دختر که یکی
شان در عالم کودکی خودش بود و دیگر چادری گل گلی بر سر داشت و نوجوان بود…

یکی شان از پسربچه پرسید: عزیزم دیشب چی خوردی؟

پسر بچه: نون و پنیر

– صبح چی؟

– نون پنیر

– ظهر؟

– نون و …

– به مادر هم
کمک می کنی؟

– اوهوم… [با
صدایی دورگه بچه گانه] بعضی از لباسا رو می فروشم… (یادم می آید که بیش از 1000
تومان نمی شد)

از مادر هم پرسید که چگونه امرار معاش می کند و
مادر توضیح داد…

در آخر رو کرد به دختر چادر گل گلی که دیگر داشت
می شد کدبانویی برای خودش آن هم در آن سن کم و گفت: دخترم آرزوت چیه؟

  که
مامانم دیگه نره لباس بشوره و تو خونه پیش ما باشه…

وقتی دیدم این صحنه ها را اگر دوستم نبود صورتم
خیس شده بود! آنقدر زور زدم تا راه نفسم را باز کردم…

آرزوی دیگرم آن است که دختر چادر گل گلی به
آرزویش برسد…

راستنی آرزوی تو چیست؟

یا علی


پی نوشت: کی هر غنی می شود عبدالغنی؟

محبت…

سلام

محبت بر 3 قسم است، نه بگذار این گونه بگویم؛ انسان ها در برابر محبت
به 3 گروه تقسیم می شوند
:

1. آنهایی که وقتی به شان محبت می شود انگار نه انگار که مورد محبت
قرار گرفته اند. بسیار عادی برخورد می کنند یعنی فکر می کنند این از قوانین طبیعت
است و یک چیز روتین است و فوری یادشان می رود و اگر محبتی هم به آنها نشود انتظاری
نداشته و این را هم فوری یادشان می رود
.

2. کسانی که وقتی به آنها محبت می کنی احساس غرور می کنند که «به
به عجب آدمی هستم که به من محبت کرد؛ اصلاً وظیفه اش بود»!!! و محبت طرف مقابل را وظیفه
ای می داند در قبال خود و اگر به او محبت نشود عصبی می شود که «بی جا می کند که
نمی آید این کار را برای من انجام دهد
«.

3. گروهی که وقتی به آنها محبت می شود احساس شرمندگی می کنند و طرف
مقابل را بزرگ می شمرند که به آنها محبت کرده نه این که خود را بزرگ بدانند و
بزرگی خود را دلیل محبت بدانند. این گروه هیچ گاه مغرور نمی شوند و همیشه خود را
بده کار می دانند و در پی جبران می روند
.

و افراد همچنین نظر محبت کردن به 3 گروه تقسیم می شوند:

1. افرادی که اصلاً محبت نمی کنند؛ «مگر بی کارم، چه چیز نصیبم می
شود؟ اگر پول هست ما هستیم
«

2. افرادی که محبت می کنند اما… اما یادشان نمی رود که محبت کرده
اند، تا آخر عمر اگر قصوری آن هم سهواً از محبت شونده ببینند می گویند:«آخ آخ، بشکند
این دست که نمک ندارد، دیدی چطور جوابمان را داد، حالا نمی خواهی جبران کنی چرا از
پشت خنجر می زنی؟» و تا جایی که بتواند افسرده می شود

3. گروه سوم محبت می کند و هییییچ چشم داشتی ندارد. یعنی باز می
شود قضیه قناد و پدر و طفلش که از مثال های قشنگی است برای جایگاه این گونه افراد
:

پدر و پسر بچه ای بازیگوش وارد قنادی می شوند و پدر نوعی شیرینی سفارش می
دهد! در این حین قناد نگاهی به پسر بچه می کند که دارد با حسرت به یکی از کلوچه های
مغز دار نگاه می کند! می رود و یکی از آنها را به بچه می دهد و پسر بچه هم بدون
اینکه چیزی بگوید کلوچه را از دست قناد می قاپد و از قنادی بیرون می رود و در را
محکم به هم می کوبد! قناد که هیچ توقعی از بچه ندارد خم به ابرو نمی آورد و مطمئن
است او که باید می دیده دیده است. وقت حساب و کتاب با پدر که می رسد پدر پول
شیرینی سفارش داده را پرداخت می کند اما به خاطر کلوچه تشکر ویژه می کند و پول آن
را می پردازد آن هم شاید 2 برابر تا فهم قناد را به طریقی تحسین کرده باشد و محبت
او را جبران


حال ما از این گروه بندی ها جزء کدام دسته
ایم؟

پس قناد باش در محبت کردن و طرفت را بچه
حساب کن و جوابش را از خدا بخواه و وقتی محبتی به تو شد مثل بچه نباش و ظرفیتش را
داشته باش و در مقام جبران برا…

یا حق