محبت…

سلام

محبت بر 3 قسم است، نه بگذار این گونه بگویم؛ انسان ها در برابر محبت
به 3 گروه تقسیم می شوند
:

1. آنهایی که وقتی به شان محبت می شود انگار نه انگار که مورد محبت
قرار گرفته اند. بسیار عادی برخورد می کنند یعنی فکر می کنند این از قوانین طبیعت
است و یک چیز روتین است و فوری یادشان می رود و اگر محبتی هم به آنها نشود انتظاری
نداشته و این را هم فوری یادشان می رود
.

2. کسانی که وقتی به آنها محبت می کنی احساس غرور می کنند که «به
به عجب آدمی هستم که به من محبت کرد؛ اصلاً وظیفه اش بود»!!! و محبت طرف مقابل را وظیفه
ای می داند در قبال خود و اگر به او محبت نشود عصبی می شود که «بی جا می کند که
نمی آید این کار را برای من انجام دهد
«.

3. گروهی که وقتی به آنها محبت می شود احساس شرمندگی می کنند و طرف
مقابل را بزرگ می شمرند که به آنها محبت کرده نه این که خود را بزرگ بدانند و
بزرگی خود را دلیل محبت بدانند. این گروه هیچ گاه مغرور نمی شوند و همیشه خود را
بده کار می دانند و در پی جبران می روند
.

و افراد همچنین نظر محبت کردن به 3 گروه تقسیم می شوند:

1. افرادی که اصلاً محبت نمی کنند؛ «مگر بی کارم، چه چیز نصیبم می
شود؟ اگر پول هست ما هستیم
«

2. افرادی که محبت می کنند اما… اما یادشان نمی رود که محبت کرده
اند، تا آخر عمر اگر قصوری آن هم سهواً از محبت شونده ببینند می گویند:«آخ آخ، بشکند
این دست که نمک ندارد، دیدی چطور جوابمان را داد، حالا نمی خواهی جبران کنی چرا از
پشت خنجر می زنی؟» و تا جایی که بتواند افسرده می شود

3. گروه سوم محبت می کند و هییییچ چشم داشتی ندارد. یعنی باز می
شود قضیه قناد و پدر و طفلش که از مثال های قشنگی است برای جایگاه این گونه افراد
:

پدر و پسر بچه ای بازیگوش وارد قنادی می شوند و پدر نوعی شیرینی سفارش می
دهد! در این حین قناد نگاهی به پسر بچه می کند که دارد با حسرت به یکی از کلوچه های
مغز دار نگاه می کند! می رود و یکی از آنها را به بچه می دهد و پسر بچه هم بدون
اینکه چیزی بگوید کلوچه را از دست قناد می قاپد و از قنادی بیرون می رود و در را
محکم به هم می کوبد! قناد که هیچ توقعی از بچه ندارد خم به ابرو نمی آورد و مطمئن
است او که باید می دیده دیده است. وقت حساب و کتاب با پدر که می رسد پدر پول
شیرینی سفارش داده را پرداخت می کند اما به خاطر کلوچه تشکر ویژه می کند و پول آن
را می پردازد آن هم شاید 2 برابر تا فهم قناد را به طریقی تحسین کرده باشد و محبت
او را جبران


حال ما از این گروه بندی ها جزء کدام دسته
ایم؟

پس قناد باش در محبت کردن و طرفت را بچه
حساب کن و جوابش را از خدا بخواه و وقتی محبتی به تو شد مثل بچه نباش و ظرفیتش را
داشته باش و در مقام جبران برا…

یا حق

خسته نشده ام…

خدایا خسته شده ام…

نه از نعمت های قشنگت، نه از مردم دوست داشتنی
ات، نه از سختی هایی که محبت و عشق خود را به من با آنها ثابت می کنی. نه از دنیا
و روزگارت که برخی از مردمانت هر روز جور و ناجور آن دو را مورد هجمه های کلامی
خود قرار می دهند… نه نــــه… از هیچ کدام از این ها خسته نشده ام…

خسته شده ام از خودم… از نفسم… از خودی که
برایت هیچ نبوده ام… نه اینکه تو مرا هیچ حساب نکردی که مرا انسان حساب کردی که
ام آفریدی… خودم برایت هیچ بودن را تجربه کرده ام… یعنی خدایا… شکر نعماتت،
چشم باز کردن و تفکر در عظمتت… همه و همه پیشکشم… سرکشی نفس نا فرمانم را
چگونه جواب گو باشم…

ای نفس

شاکی ام از تو، تو که مدعی عاشقی  هستی… و هیچت شبیه عشاق نیست… چه عشقی که
لحظه ای به فرمان محبوبت سر ننهاده ای؟ کو؟ کجاست آن همه ادعا؟ خسته شده ام از
دستت که شرمنده ام کردی… خجالت زده ام کردی… روز به روز مرا از او دورتر می
کنی او که مثلاً معشوق من است خود را به می رساند و دست بر شانه هایم می گذارد و
برم می گرداند و می گوید بنده ی من؟ از من خسته شده ای؟ سر به زیر می اندازم و می
گویم مولای نازنین من، به شوکتت قسم که از تو روگردان نشده ام جز از خجالت… باز
مرا در آغوش می گیرد و با چشمی پر از اشک به صورت مهربانش که تجلی می شود در زندگی
شیرینم نگاهی می اندازم و باز می گوید برو جلو که من پشتیبان تو ام… خسته نشو…
نه از نفست، نه از هیچ چیز دیگر که منِ الله خدای تو ام………..

سلول به سلول بدنم یک صدا فریاد می زنیم:

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوستت دارم…

مادر…

ین پست را دیشب گذاشتم اما انگار نگذاشتم…
یعنی جناب بلاگفا با این سیستم مسخره شان زدند حالمان را کردند توی شیشه ترشی.

بگذریم…

با یک روز تاخیر می نویسم:

مادر عزیزم دوستتان دارم…

مادر مهربانم دوستت دارم

 

هرگاه دلتنگ می شوم یاد دستان لطیفت می افتم که
در موهایم به آرامی می خرامند و تارهای موی مرا به عشقبازی با دستانی که دیگر
طراوت 20 سال پیش را ندارند وا می دارد؛ دستانی که خشکی پوستش در لطافت لنگه
ندارند. یاد بوسه هایی می افتم که با مهر و محبت وصف نشدنی روی پیشانیم می کاری و
خبر می دهی از اقیانوسی خروشان اما آرام به نام دل که در سینه پر از مهربانی ات جا
داده ای… راضی باش از من که راضی ام از تو… راضی باش نه چون فکر می کنی من
خوبم… راضی باش و دعا کن چون تو بزرگ و خوبی… دوستت دارم مادر مهربانم…

و اما شما ای مادرِ بزرگوار… همه در روز مادر
هدیه ای حتی در حد یک «دوستت دارم» به مادرشان می دهند… اما من چه که در روز
مادر نه هدیه ای دارم از برای مادریتان نه هدیه ای از برای تولدتان… اما شما در
روز تولدتان به من هدیه دادید و مرا شرمنده آن همه بزرگواری کردید… قربانتان
گردم مادر عزیز… همین قدر می توانم هدیه دهم که از رویتان به خاطر بودن فرزندی
ناخلف خجل باشم… مادر جان شفیعم باشید… دوستتان دارم مادر عزیز…

یا زهرا