بی حسی…

سلام

تا به حال شده به چیزی که نیستی متهم ات کنند؟ سخت است تحملش. اما وقتی میدانی یکی هست که می شناسدت و میداند که تو چگونه فکر می کنی دیگر غمی نیست. به عللی نمی توانم بعضی چیز ها را اینجا بیان کنم. اما عهدی بسته ام با خود برای … ولش کن. باز هم نباید بگویم. 

دیشب یک کسی برای پست قبلی کلوخ کامنت گذاشت و گفت چیزی از آن را در شخصی های خودش ذخیره کرده است. [و چون می دانم چه چیز ذخیره کرده] با این کارش به من امید داد که هنوز هستند کسانی که این چیزها آرامشان می کند و این چیزها مهمترین های زندگیشان هست و مرا از شعف لبریز کرد. با تمام وجود برایش آرزوی خوشبختی می کنم، با تمام وجود.

یادم بیاورید راجع به نان حرام (که یک خاطره خنده دار است)، سجده (که اگر بفهمیم، عین وصال است)، پرستش و آرایش و … بنویسم.

و در آخر دعایم کنید، خیلی خیلی نیاز به دعاهاتان دارم. یک احساس عجیبی درونم میگوید: «فلانی داری امتحان میشوی. کلاه ایمانت را بچسب تا باد هوا نبردش.»

یا علی

چراغ نفتی…

سلام

یک ساعت مانده به اذان. مثل هر روز زیاد گرسنه نیستم. فقط دلم مثل سیر و سرکه می جوشد. قربان مهربانی و حکمتت  خدا! نمی دانم این 2 راهی را که چند روزی است پیش رویم گذاشته ای چه حکمتی دارد. آنقدر گیج شده ام که خدا می داند و بس. وقتی فکرم درگیر این جور چیزهاست تمام زندگی ام می خوابد. فقط باز هم یک چیز می دانم؛ احساسی بخواهم برخورد کنم باخته ام. باز هم تفکر، مشورت و صبر و واگذاری نتیجه به میزبان این ماه بهترین راهکار است. اما من دیگر وقت ندارم.

خدایا همسفری برای این سفر شیرین اما پر خطر زندگی به من عطا کن که مرا از تو دور نکند و روز به روز نزدیکترم کند به تو. خدایا مرا همراهی هدیه کن که با دیدن چهره نورانی اش جز آتش عشق تو در دلم شعله نکشد. خدایا مرا همپای کسی کن که همانقدر که تو را بهترین و مهربانترین می داند همانقدر منظم و قانونمدت یافته باشد. کسی که قوانینت را  نه برای مردم، نه برای احساس، نه برای زیبا جلوه دادن خود، نه برای بدست آوردن چیزی که بعدها بفهمد به دردش نمی خورده است، که فقط و فقط برای تویی که معلم عشقی و برای عاشقانه هایی که در وجودش نهاده ای، اجرا کند.

چقدر جالب بود شخصی بزرگ بود که می گفت اگر نمی توانید عاشق خدا باشید، لااقل به او احترام بگذارید. و اطاعت بی چون و چرا بهترین مصداق است برای احترام.

اطاعت کنی و سعی کنی که بهترین باشی و هنوز خود را بدترین بدانی. غرور، تعصب و خشک بودن، کوته فکری و بی حوصلگی آدمی را از اطاعت باز می دارد. نمی گویم من از این رذایل به دورم اما تا زمانی که اینها را برای خود تکرار کنم می توانم سعی کنم که از بینشان ببرم. تکرار بد بودن بدی ها و خوب بودن خوبی ها مثل نفتی است که می ریزند در یک چراغ نفتی که همیشه روشن بماند که اگر نفتش تمام شود سویش هم کور می شود. حتی جلویش هم یک حفاظ شیشه ای می گذراند تا هم زیبایی نورش گم نشود هم حصاری باشد برای ورود نامحرمانی چون باد. پس جلوی چراغهای عمرت هم حصار بگذار.

یا علی

———————–

پی نوشت: این چند بیت هم هدیه قبل از افطار از فیض کاشانی:

بیچاره گمرهیکه کشد سر ز طاعتت
گردد دلش سیاه و اسیر غمی شود

فرخنده رهروی که اطاعت کند ترا
چشم دلش بعالم انوار وا شود

در بندگیت هر که ره صبر می‌رود
او از حضیض صبر بر اوج رضا شود

و در جای دیگر می گوید:

ای دل بیا که تا بخدا التجا کنیم
وین درد خویش را ز در او دوا کنیم

چون امر و نهی او همه نهی صلاح ماست
فاسد شویم گر ز اطاعت ابا کنیم

فرمانبریم گفتهٔ حق را ز جان و دل
هرچه آن نکرده‌ایم ازین پس قضا کنیم

از خویش میکشیم جفائی که میکشیم
بر خویش میکنیم چو بر کس جفا کنیم