بی حسی…

سلام

تا به حال شده به چیزی که نیستی متهم ات کنند؟ سخت است تحملش. اما وقتی میدانی یکی هست که می شناسدت و میداند که تو چگونه فکر می کنی دیگر غمی نیست. به عللی نمی توانم بعضی چیز ها را اینجا بیان کنم. اما عهدی بسته ام با خود برای … ولش کن. باز هم نباید بگویم. 

دیشب یک کسی برای پست قبلی کلوخ کامنت گذاشت و گفت چیزی از آن را در شخصی های خودش ذخیره کرده است. [و چون می دانم چه چیز ذخیره کرده] با این کارش به من امید داد که هنوز هستند کسانی که این چیزها آرامشان می کند و این چیزها مهمترین های زندگیشان هست و مرا از شعف لبریز کرد. با تمام وجود برایش آرزوی خوشبختی می کنم، با تمام وجود.

یادم بیاورید راجع به نان حرام (که یک خاطره خنده دار است)، سجده (که اگر بفهمیم، عین وصال است)، پرستش و آرایش و … بنویسم.

و در آخر دعایم کنید، خیلی خیلی نیاز به دعاهاتان دارم. یک احساس عجیبی درونم میگوید: «فلانی داری امتحان میشوی. کلاه ایمانت را بچسب تا باد هوا نبردش.»

یا علی

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *