ناشناسا! تو نیکی می کن و جنت رسانم…

سلام

خدا را شکر این هفته یکی از هفته های پر بازده
بود. روزی نبوده که من در جنوب تهران دنبال وسیله ای نباشم. خلاصه اینکه هم تجربه
ی خوبی بود هم این که چند خاطره ی عجیب و جالب به دنبال داشت؛ از جمله مردی خوش
طینت که طی یک عملیات انسان دوستانه در جایی که تا اولین خودپرداز نیم ساعت پیاده
روی داشت، 25 هزار تومان وجه رایج مملکت را به من داد و خواست اگر دوست داشتم وقتی
به آبادی رسیدم به حسابش برگردانم! عجیب است، نه؟!! وقتی از او پرسیدم دلیل این
کارش چیست و چه طور در این دنیای دنی به من اعتماد می کند گفت: «اول اینکه قیافه
ات باعث شد به تو اعتماد کنم!» [عجب قیافه ای 
دارم خودم نمی دانستم] «دوم اینکه می خواهم به سهم و زعم خودم در این جامعه
اعتمادسازی کنم که مردم زیاد به هم بی اعتماد شده اند. اتفاقاً شده است به کسانی
پول داده ام که دیگر پیدایشان نشده اما من هدفم را دنبال می کنم و جوابش را جای
دیگر از کس دیگر می گیرم».

تو نیکی می کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

 

و اما تو ای آنکه هنوز که هنوز است قصد پا نهادن
به خانه قلب من و به کلبه روح مرا نداری، بدان که ماه هاست خانه دلم را آب و جارو
کرده ام و قاب های خالی از عکس که از آن ها نور می بارد به در دیوار دلم آویخته ام
که فقط تو بیای و با لبخندت نورانی ترش کنی. در انتظار تو ام تا بیایی و با هم به
انتظار بنشینیم. به انتظار مهدی (عج)، به انتظار وصال یار مشترک. بیا دست در دست
هم، شانه به شانه، پله پله مرا به ملکوت ببر. ببر پیش آنکه عشقش در دلت موج می
زند. راستی کجایی؟ کی مجاز دیدنت می شوم؟ کی مجاز شنیدنت می شوم؟ کی اذن دخول به
حرم مطهر قلبت را زمزمه کنم؟ کی به تماشای چشمانی بنشینم که عمقش دریاست و سطحش
آسمان…  کی و کجا وعده دیدار ما؟

می دانم که نزدیکی…

ناشناسا تو
سببها کرده‌ای

از در دوزخ
بهشتم برده‌ای

2 نظر در “ناشناسا! تو نیکی می کن و جنت رسانم…

دیدگاه دادن به جلوه لغو دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *