دوست گرافی

سلام؛

عارضم به خدمت انورتان، هر کسی تعریف متفاوتی از دوست (واقعیِ شیش دانگِ جِنگ) برای خود دارد. برای بعضی ها دوست کسی است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. تعریف خوبی است ولی تبصره و تفسیر می خواهد. یکی دیگر دوست را کسی می داند که با هم گلگشتی بزنند و بزنند و برقصند و ساعاتی را شاد باشند؛ همین. بعضی ها تعریف های عجیب غریبی از دوست دارند که ممکن است تا آخر عمر شخصی را پیدا نکنند که بتوانند به عنوان دوست روی او حساب باز کنند. لذا می مانند تنهای تنهااااا میان سیل غمهااااا حبیبم، سیل غمهااا… (بـــــله…)

بنده هم تعریف خودم را از دوست دارم که کمی شبیه به تعریف اول است. دوست من کسی است که بداند من چه زمانی پریشان حالم. پریشان حالی هم حتماً نباید بی پولی و فقر و بدبختی و بیماری باشد. حتماً نباید مشکل خانوادگی لاینحلی داشت تا پریشان حال بود. پریشان حالی و درماندگی می تواند مشتمل بر فقر فرهنگی و فلاکت اخلاق و ایمان هم باشد. خوب وقتی من دارم غیبت می کنم و اعصابم خیلی تعطیل است و دارم زیر و زبر غیبت شونده را میزنم، دوست واقعی من کسی است که آگاهم کند. یا اگر دارم قضاوت نادرستی از یک واقعیت ارائه میدهم و شخصی یا اشخاصی را گمراه می کنم یا اینکه نمک به زخم آن اشخاص می پاشم مرا منصفانه نقد کند و دلایل قضاوت اشتباهم را به من گوشزد نماید. یا در ساده ترین شکل آن اگر مثلا گیر و گوری در نحوه پوشش من میبیند خیلی قاچاقی متوجهم کند که رفعش کنم. مورد داشتیم در محل کار تا سر ظهر که برای وضو به دستشویی مراجعت نموده و خود را در آینه دیده و یقه پیراهنش که مدفون زیر پیراهنش بوده رادرست کرده، هیچ یک از دوستانش مورد را کنار نکشیده اند که: اخوی این یارویت را درست کن! البته مورد که خودش خیلی میل دارد که دوست واقعی برای دیگران باشد از کلام نورانی امیر المومنین (ع) کمی الگو گرفته و برای همه شان بهانه ای تراشید و همه را با بهانه شلوغی سر و اینکه نمی خواستند در ملاء عام گوشزد کنند، زیر سیبیلی رد نمود و گمان بد در مورد آنها نبرد. (همچین موردهایی داریم ما).

این را هم بگویم که این توی ذات هر انسانی است که در مقابل انتقاد منصفانه جبهه گیری کند و اگر انتقاد به جا باشد در پذیرفتنش سختیها بکشد و در آخر اگر بتواند غرور خود را زیر پا گذارد همانجا به اشتباهش اعتراف کرده و معذرتش را نقدی حساب کند و تشکر هم شاید بکند و برود؛ و اگر غرورش را خاک نکند، توی دلش انتقاد را پذیرفته و  با ریختی به هم ریخته میرود و بعداً خیلی نامحسوس، دیگر آن اشتباه را تکرار نمی کند. این دو نفر منصفند و از این انصاف توفیق ها خواهند یافت. ولی بعضی ها و ما ادراک این بعضی ها، دوست خود را که از آنها انتقاد کرده است به خاک و خون می کشند و قهرها می کنند و شاید دیگر آشتی ها هم نکنند. از من می شنوید، اگر از این دوست ها دارید و بیش از ۳ بار از آنها انتقاد کردید و طرف به همان رفتار غیر منطقی و غیر منصفانه خود ادامه داد، دوستی تان را با او کمرنگ کنید. (تاکید می کنم کمرنگ کنید!) چهار روز دیگر نیایید بگویید فلانی گفت «قهر کنید و کینه به دل بگیرید»ها! اینجای ماجرا را که گفتم کمرنگ کنید را به خودتان واگذار می کنم تا لختی فکر کنید که چرا باید کمرنگ کرد.

بنده نیز تا جایی که بتوانم، دوستانم را همراهی می کنم و تا جایی که منصفانه فکر می کنم سعی می کنم اشتباهاتشان را گوشزد کنم آن هم در خفا… و عاجزانه از دوستانم انتقاد منصفانه را تمنا می کنم.

یا حق


پی نوشت ۱: «مورد» بنده بوده ام.

پی نوشت ۲: این دوست گرافی ادامه خواهد داشت (بیشتر با مثال و مصداق البته)

پی نوشت ۳: در مورد انصاف هم اگر زنده بودم خواهم نوشت.

پی نوشت ۴: یک بخش جدید به وبلاگم اضافه بنموده ام که هر از گاهی ابیاتی که به دلم نشسته اند را برش می نشانم. مخاطبهایش هم بعضی وقت ها خاص و بعضی وقت ها عام می باشند.

پی نوشت ۵: این نوشته دو هفته پیش نوشته شده است.

ماه عزیز

سلام

دوست خوب نعمتی است لذتبخش. دوستی که در غربت شهری غریب تنهایت نگذارد و همچون برادری هوایت را داشته باشد. جایتان خالی پریشب خانه همین دوست بودیم برای صرف افطاری. 3تا خانواده نوپا بودیم و اولین افطاری ما بود و اولین میهمانی در منزل تازه اجاره شده ی دوستی که 2 هفته پیش عروسی اش را جشن گرفت. شبی شیرین و به یادماندنی بود. افطار را که نوش جان کردیم، نشستیم به حرف زدن و خندیدن. از آقایان تعریف و دلقک بازی بود و از خانم خنده. خوشحال بودم از این که ماه بانو با فاصله 600 کیلومتری از پدر و مادرش غم دلتنگی را فراموش کرده و لبخند بر لب دارد. بعد از این مراسم زد به سرمان که برویم سینما فیلم ببینیم، آنهم فیلم گذشته. 6 نفری سوار پراید جعفر شدیم و با سرعت زیاد به سمت سینما ایران حرکت کردیم. نا گفته نماند که حسن و بانویش چهارپنجم افطاری را که دست نخورده بود بین خانواده من و جعفر تقسیم نموده تا برای سحری از آن بهره کافی را ببریم. لیکن پس از تماشای فیلم، از آنجاییکه برای میل سحری به خانه هایمان نمی رسیدیم تصمیم گرفتیم 2 تا نان سنگک گرفته و در پارکی نشسته و سحری مذکور را نثار جان و دلمان کنیم. جایتان خالی همین کار را هم کردیم و جهت ادای فریضه نماز به سمت خانه ما روانه گشتیم و در مسجد مجاور سری به سجده فرو گذاشتیم و به شکر اندر نعمات مستفاض در شب گذشته زبان در دهان گرداندیم به امید مزید نعمت؛ و پس از آن خانواده ها را بدرقه نموده و خودمان راهی خواب شدیم. جایتان خالی…

حسرت: یازدهمین روز ماه میهمانی رو به پایان است. چه کرده ای ای نویسنده این این خطوط؟
دارم دیوانه می شوم، هیچ کاری نکردم در این 11 روز که برای میزبان نازنین، کمی متفاوت باشم. کمی بهتر، مهربانتر، با وجدانتر، صادق تر، خالص تر و زیباتر از آنچه قبل از میهمانی بوده ام. آدمی همین میهمانی های ساده هم که می رود، قبلش دوش می گیرد، خودش را مرتب و معطر می کند. یکی از لباس های خوبش را بر تن می کند. خودش را متفاوت می کند با آنچه که در خیابان و خانه و … هست. پا که در میهمانی می گذازد بهترین کلمات ذهنش را می نهد اول صف. لبخند را بر صفحه صورتش منقوش می کند. سعی می کند بهترین اخلاق را از خود بروز دهد. جوری می شود که دانه مهر خود را در دل میزبان می کارد. ولی…

ولی حال که در بهترین میهمانی عالم میهمانیم، چه چیزمان فرق کرده با قبل از آن؟! رفتارمان، نمازمان، فرهنگمان؟ چه چیزمان؟ 11 روز گذشت… خدایا چه کنم که در صبح روز عید فطر که دارم به رمضان می گویم الوداع، تو از من راضی باشی؟ خدایا نفسم قدرتی یافته بس عجیب! آنقدر قوی که حقاً ضعیف النّفسم. خدایا، آنقدر اسیر این دنیا شده ام که  آزادی در آغوش تو را فراموش کرده ام. دوستت دارم، گذر رمضان عزیزم را کندتر کن. ای مهربانترین مهربانان…

“بخشی از وداع مولا زین العابدین (ع) با ماه مبارک رمضان”
بدرود اى بزرگ‏ترین ماه خداوند و اى عید اولیاى خدا. بدرود اى همدم ما که چون بیایى، شادمانى و آرامش بر دل ما آرى و چون بروى، رفتنت وحشت خیز است و تألم افزاى. بدرود اى همسایه‏اى که تا با ما بودى، دلهاى ما را رقت بود و گناهان ما را نقصان.  بدرود اى یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادى و اى مصاحبى که راههاى نیکى و فضیلت را پیش پاى ما هموار ساختى.  بدرود که آزاد شدگان از عذاب خداوند، در تو چه بسیارند، و چه نیکبخت است آن که حرمت تو نگه داشت.  بدرود که چه بسا گناهان که از نامه عمل ما زدودى و چه بسا عیبها که پوشیده داشتى. بدورد که درنگ تو براى گنهکاران چه به درازا کشید و هیبت تو در دل مؤمنان چه بسیار بود.