مادر…

ین پست را دیشب گذاشتم اما انگار نگذاشتم…
یعنی جناب بلاگفا با این سیستم مسخره شان زدند حالمان را کردند توی شیشه ترشی.

بگذریم…

با یک روز تاخیر می نویسم:

مادر عزیزم دوستتان دارم…

مادر مهربانم دوستت دارم

 

هرگاه دلتنگ می شوم یاد دستان لطیفت می افتم که
در موهایم به آرامی می خرامند و تارهای موی مرا به عشقبازی با دستانی که دیگر
طراوت 20 سال پیش را ندارند وا می دارد؛ دستانی که خشکی پوستش در لطافت لنگه
ندارند. یاد بوسه هایی می افتم که با مهر و محبت وصف نشدنی روی پیشانیم می کاری و
خبر می دهی از اقیانوسی خروشان اما آرام به نام دل که در سینه پر از مهربانی ات جا
داده ای… راضی باش از من که راضی ام از تو… راضی باش نه چون فکر می کنی من
خوبم… راضی باش و دعا کن چون تو بزرگ و خوبی… دوستت دارم مادر مهربانم…

و اما شما ای مادرِ بزرگوار… همه در روز مادر
هدیه ای حتی در حد یک «دوستت دارم» به مادرشان می دهند… اما من چه که در روز
مادر نه هدیه ای دارم از برای مادریتان نه هدیه ای از برای تولدتان… اما شما در
روز تولدتان به من هدیه دادید و مرا شرمنده آن همه بزرگواری کردید… قربانتان
گردم مادر عزیز… همین قدر می توانم هدیه دهم که از رویتان به خاطر بودن فرزندی
ناخلف خجل باشم… مادر جان شفیعم باشید… دوستتان دارم مادر عزیز…

یا زهرا

کبوتر…

یک چیزی امشب یک جایی خواندم؛ چقدر آرامم کرد… چقدر نویسنده اش باید خدا شناس می بوده که این حرف را زده… نمی دانم… اما به دلم که خیلی نشست… امیدم را 2 چندان کرد… چسبید. شما هم بخوان به دل شما هم قطعاً می نشیند…

راستی حالا یادم آمد! من 3 سال پیش این کتاب را خوانده بودم…  چه مخی دارم. از تنهایی نم کشیده…

یا حق

کجا روم…

وقتی از همه نا امید می شوی؛ حتی از خودت؛ بله
از خودت؛ خودی که به مَن مَن افتاده بود روزی و می گفت به هر آنچه بخواهم میرسم.
جلوی امارگان می ایستم؛ مشکلات را یکی یکی پشت سر می گذارم و به زبان می گفت توکلم
فقط بر خداست اما دست نیاز جلوی هر کسی دراز می کرد؛ همان «خود»ی که اکنون به مـِـن مـِـن
افتاده است سر نمی تواند راست کند جلوی خالقش، از همه نا امید شده…

بله وقتی از خودت هم نا امید می شوی…

نه قطره ی اشکی

نه دلی شکسته

که کاملاً شکسته از بس شده سیاه همچون سنگ خارا

خوار شدست و خارا و به زخمه ای ناچیز از مضراب
زمانه

در هم می شکند و خرد می شود و نا امید

وقتی دیگر نا امیدی و از همه بریده ای و فهمیده
ای هیچ کسی جز خالقت تو را دوست ندارد در ذهنت تداعی می شود این جملات از دعای
زیبای ابوحمزه:

إِلَى
مَنْ يَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلّا إِلَى مَوْلاهُ وَ إِلَى مَنْ يَلْتَجِئُ
الْمَخْلُوقُ إِلّا إِلَى خَالِقِهِ

خدایا کجا را دارم بروم جز در خانه تو؟ خدایا
این مخلوق سرکشت که اکنون از همه جا بریده است به کجا می تواند پناه ببرد جز به
آغوش لطف و محبت تو؟

خدایا…

دریاب مرا که در نیافتم تو را…