چراغ نفتی…

سلام

یک ساعت مانده به اذان. مثل هر روز زیاد گرسنه نیستم. فقط دلم مثل سیر و سرکه می جوشد. قربان مهربانی و حکمتت  خدا! نمی دانم این 2 راهی را که چند روزی است پیش رویم گذاشته ای چه حکمتی دارد. آنقدر گیج شده ام که خدا می داند و بس. وقتی فکرم درگیر این جور چیزهاست تمام زندگی ام می خوابد. فقط باز هم یک چیز می دانم؛ احساسی بخواهم برخورد کنم باخته ام. باز هم تفکر، مشورت و صبر و واگذاری نتیجه به میزبان این ماه بهترین راهکار است. اما من دیگر وقت ندارم.

خدایا همسفری برای این سفر شیرین اما پر خطر زندگی به من عطا کن که مرا از تو دور نکند و روز به روز نزدیکترم کند به تو. خدایا مرا همراهی هدیه کن که با دیدن چهره نورانی اش جز آتش عشق تو در دلم شعله نکشد. خدایا مرا همپای کسی کن که همانقدر که تو را بهترین و مهربانترین می داند همانقدر منظم و قانونمدت یافته باشد. کسی که قوانینت را  نه برای مردم، نه برای احساس، نه برای زیبا جلوه دادن خود، نه برای بدست آوردن چیزی که بعدها بفهمد به دردش نمی خورده است، که فقط و فقط برای تویی که معلم عشقی و برای عاشقانه هایی که در وجودش نهاده ای، اجرا کند.

چقدر جالب بود شخصی بزرگ بود که می گفت اگر نمی توانید عاشق خدا باشید، لااقل به او احترام بگذارید. و اطاعت بی چون و چرا بهترین مصداق است برای احترام.

اطاعت کنی و سعی کنی که بهترین باشی و هنوز خود را بدترین بدانی. غرور، تعصب و خشک بودن، کوته فکری و بی حوصلگی آدمی را از اطاعت باز می دارد. نمی گویم من از این رذایل به دورم اما تا زمانی که اینها را برای خود تکرار کنم می توانم سعی کنم که از بینشان ببرم. تکرار بد بودن بدی ها و خوب بودن خوبی ها مثل نفتی است که می ریزند در یک چراغ نفتی که همیشه روشن بماند که اگر نفتش تمام شود سویش هم کور می شود. حتی جلویش هم یک حفاظ شیشه ای می گذراند تا هم زیبایی نورش گم نشود هم حصاری باشد برای ورود نامحرمانی چون باد. پس جلوی چراغهای عمرت هم حصار بگذار.

یا علی

———————–

پی نوشت: این چند بیت هم هدیه قبل از افطار از فیض کاشانی:

بیچاره گمرهیکه کشد سر ز طاعتت
گردد دلش سیاه و اسیر غمی شود

فرخنده رهروی که اطاعت کند ترا
چشم دلش بعالم انوار وا شود

در بندگیت هر که ره صبر می‌رود
او از حضیض صبر بر اوج رضا شود

و در جای دیگر می گوید:

ای دل بیا که تا بخدا التجا کنیم
وین درد خویش را ز در او دوا کنیم

چون امر و نهی او همه نهی صلاح ماست
فاسد شویم گر ز اطاعت ابا کنیم

فرمانبریم گفتهٔ حق را ز جان و دل
هرچه آن نکرده‌ایم ازین پس قضا کنیم

از خویش میکشیم جفائی که میکشیم
بر خویش میکنیم چو بر کس جفا کنیم

قضاوت…

سلام

امروز روز امتحان بود برای همان ناقلاهایی که بحثشان را کردم. امروز مظلوم شده بودند و تمام قوای خود را به کار گرفتند تا بگویند استرس و اضطراب در دل و جانشان خانه نکرده است. بعضی هاشان بادی هم به غبغب می انداختند و صداشان را کلفت می کردند و جواب می دادند. اما نکته قابل توجه این امتحان تک نفره بودن امتحان شونده بود. باید می ایستادند جلوی یک دستگاه و آن را توضیح می دادند. جواب که می دادند یک نگاه به من می انداختند تا عکس العمل مرا ببینند. درست هم که جواب می دادند شک می کردند و جوابشان را 180 درجه عوض می کردند. چون وقتی به من نگاه می کردند و هیچ احساس شادی در چهره من از شنیدن جواب درست نمی دیدند، شکشان دو چندان می شد. آخر تمام سوالاتی که ازشان می کردم سر کلاس تمام و کمال برایشان توضیح داده بودم. اما در کل تجربه خوبی بود و توی نمره دادن اذیتشان نکردم. آنچه الان بعد از 5 ساعت امتحان گرفتم آزارم می دهد و نگرانم کرده احساسی بی عدالتی است. البته من تمام  سعی خود را کردم تا با همه مثل هم رفتار کنم. وقتی یکیشان داشت توضیح می داد با خود گفتم چقدر راحت می توان از روی احساس که: «از این خوشم نمی آید! آن یکی زشت بود. آن یکی با من رفیق 6 دانگ است» روی نمره اینها تاثیر گذاشت. واقعاً قضاوت سخت است. یعنی آنکه می شود قاضی با نقطه ای یا ویرگولی می تواند سرنوشت یک انسان را رقم بزند و خود را جهنمی یا بهشتی کند. یعنی واقعاً کلاهمان پس معرکه ست اگر بخواهیم ساده عبور کنیم. دیشب یک چیزی گوش کردم از آقای قرائتی. ترس تمام وجودم را گرفت.

خاطره ای شنیدنی از زبان جناب محسن قرائتی

سحر برای یک گربه سوت زدم فکر کرد می خواهم از غذایم نصیبش کنم. چون چند بار دیگر از غذای خود بهش داده بودم و این دفعه هم طبق معمول سوت زدم نزدیک که آمد تازه فهمیدم هر دو دستم بند 2تا قابلمه است و نمی توانم چیزی به او دهم. از روی شیطنت پا بر زمین کوبیدم و او ترسید و گریخت. بعدش دلم سوخت و گفتم اگر یکی بزرگتر از تو این کار را با تو بکند تا کجا می دوی؟ بگذریم…

اخبار موثقی شنیده ام از بی ریخت بودن وبلاگم. بیشتر که پیجوی ایراد کار شدم فهمیدم آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؟  چه شد؟ چرا چرت می گویی؟ ای بابا قاطی کرده ای ها! فهمیدم آنان که این وبلاگ بنده را با IE با این آیکون   و با Opera با این آیکون  باز می کنند آن را به هم ریخته می بینند. اگر می خواهید درست حسابی ببینیدش از Firefox با این آیکون یا از google chrome (حوصله پیدا کردن آیکونش را ندارم) استفاده کنید. لینک دانلود فایرفاکس هم این زیر گذاشته ام

http://download.mozilla.org/?product=firefox-5.0.1&os=win&lang=en-US

یا حق

پی نوشت۱:

خدایا
شرمنده ام
چه بی حساب می دهی
و من
چه با حساب
مهره های تسبیح را ذکر تو می گویم...
 
 

پی نوشت 2: پستم را که دوباره خواندم به شک و شبهه این ناقلاها هنگام جواب درست که رسیدم دیدم توی زندگی خودمان هم گاهی اوقات عمل صالحی انجام می دهیم و نباید همان موقع منتظر اجرش باشیم و نباید شک کنیم و نظرمان را در مورد آن عمل 180 درجه تغییر دهیم و به مشکلات اعتقادی برسیم. والسلام علی من اتبع الهدی