جونُم از دوست

سلام

گاهی اوقات شروع می کنم به فایز خوانی (به قول بوشهری ها)! و به قول خودم دشتی و به قول بعضی ها دشتستانی. به آخر مصرع چهارم هم که میرسم ادا و اطوار در می آورم که بانوی عزیز اشکشان در نیاید. مادر بزرگ مادری ام داغ زیاد دیده بود. خدا بیامرزدش، خانه هر کسی که مهمان بود یه ضبط صوت پیدا می کرد و یک کاست دشتی هم می جست و می نشست گوشه ای به همراه نوای نی سوزناکش و فایزخوانی و طاهرخوانی ِ خواننده به پهنای صورت اشک میریخت؛ به یاد پسرهای فقیدش. اینها را از این باب گفتم که این سبک خواندن خوراک صاحب عزاهاس. لیکن وقتی خودم می خوانم اصلا اشکم در نمی آید.

امشب که داشتم این دوبیتی باباطاهر:

بود درد مو و درمانم از دوست
بود وصل مو و هجرانم از دوست

اگر قصابم از تن واکره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست

را می خواندم یاد صاحب عزای امشب افتادم. یعنی امیرالمونین (ع)، چه حالی داشته از رفتن یارش؟؟ نمی دانم! ولی اشک منی که این شعرها را هیچ وقت دلی نخوانده بودم، لغزاند.

یا صاحب الزمان، تسلیت.

هنگام سپیده دم؟

سلام- طاعات قبول درگاه احدیت

راستش را بخواهید، امروز سحر که داشتم مسلسل وار لقمه های سوخت روزه را با ولع می بلعیدم، تلویزیون را روی شبکه 5 گیراندم. مرحوم آیت الله تهرانی داشتند دعای ابوحمزه را تفسیر می کردند و چون بنده علاقه خاصی به این دعا دارم در حین تناول، به حرفهای ایشان گوش سپردم. پس از این برنامه یک چیز عجیب شروع به داد و بیداد کرد. سیمای خسته ما، چشم استاد شجریان را دور دیده بود و یک قطعه از آوازهای نامبرده را در آلبوم رباعیات خیام پخش نمود. از آنجاییکه این قطعه از محبوب ترین کارهای شجریان نزد اینجانب است بیدرنگ آن را شناسایی کردم. و انگشت تعجب به دهان گرفتم. جالب اینجا بود که کیفیت صدا را تا حد امکان پایین آورده بودند و یک نویز اوراقی (با صدای ممتد ویززززززززززززززززززز) هم به آن اضافه کرده بودند.

آی بزند و شجریان سحری اش آن موقع بوده باشد و این را شنیده باشد. یک گیس و گیس کشی راه بیفتد که نگو. آدمی که آنقدر روی بخش صدای خود از صدا و سیما حساس است حالا بیاید ببیند نویز و افکت ته چاهی هم به آن داده اند. اگر خودش را کنترل نکند خرقه را دریده و پای برهنه میرود دفتر ضرغامی…

خدا به خیر کند.

از این ها که بگذریم بیاید از این قطعه که در مایه ابوعطا خوانده شده است لذت وافی ببیریم.

[peckplayer id=”1″ sound=”http://kolookh.ir/wp-content/uploads/2014/07/shaj1.mp3″]

hengam

ماه عاشقی

سلام

مگر می شود ماه رمضان بیاید و بنده چیزی حس نکند؟ مگر می شود خواسته یا ناخواسته وارد بزرگترین میهمانی شوی و محصور در احساسات و شور های زیبا نشوی؟ و مگر می شود رمضان زیبا بیاید و کاتب دست به قلم نشود و خودی نشان ندهد؟

ماه رمضان… می گویند رمضان از سوزاندن می آید؛ یعنی ریشه اش مصدر سوزاندن است. حالا سوزاندن چه، بستگی به آدمی دارد. یکی چربی هایش را می سوزاند. بدبخت آن کسی است که عرضه همان را هم ندارد. یکی خوش عرضه تر است گناهانش را به آتش می کشد و خودش را پاک می کند. ولی مرد کهن آن است که خودش را در شعله های نمایان عشق معبود می سوزاند و از سوز و گداز، خودی می سازد و در دریای بی کران بندگی اش غرق می شود. در رمضان آغوش خودش باز است… باز خیلی باز… بازِ باز! آن قدر باز است که گنهکارترین بنده اش می فهمد که امشب با افتتاحیه رمضان اتفاقی شیرین رخ داد.

حتماً تجربه اش را داشته اید. وقتی پس از چند ماهی پا در حرم شمس الشموس علی بن موسی (ع) می گذارید، آن قَدَر سنگین وارد صحن وررودی ها می شوید که انگار می خواهید جلوی زمان را از گذشتن بگیرید. می خواهید آهسته قدم بردارید تا به حساب خودتان گذر زمان را کند کنید. می خواهید استفاده تان از آن لحظات ورود به آن قطعه بهشتی دارای بازدهی 100 درصد باشد. می خواهید لحظه لحظه اش را به خورد روحتان بدهید.

امشب ورودیه ی یک مهمانی بزرگ است که میزبانش خالقـــ(درست کننده شما و ما و همــــــــــــــــه)ـــــی ارحم الراحمین است که  چیزی از مهربانی کم ندارد. دلت نمی خواهد بخوابی. می خواهی لحظه را نگه داری. نمی خواهی در طول زمان حرکت کنی|| می خواهی عمودی بروی! می خواهی در ارتفاع زمان بالا بروی…

رمضان، عاشقانه هایت را دوست دارم…