کیک پزی کلوخ…

سلام

بنده از اوان کودکی آرزو داشتم کیک اسفنجی درست کنم. قبل تر ها درست می کردم اما آن جور که باید و شاید پف نمی کرد؛ حتی فهمیده بودم که باید در آخر که آرد را روی آن خمیر کذا الک میکنم کُلّهم اجمعین را در یک جهت مثلاً عقربه های ساعت هم بزنم. اخیراً به کشفیات تازه ای دست یافته ام که اهم آنها از قرار ذیل می باشد:

اول اینکه باباجان کیک اسفنجی اصلاً شیر نمی خواهد. خدا بگویم چکار کند آن شیر پاک خورده ای را که در بچگی بنده، انداخت توی کله من که کیک اسفنجی شیر می خواهد!! (واج آرایی کــِ را صفا کردید؟)

دوم اینکه سفیده تخم را که جدا می کنی آن را باید آنقدر هم بزنی تا سفید و سفت شود و در اثناء هم زدن، نصف شکر و کمی آب لیموترش اضافه کنی! (عجـــــــَـــب!!)

سوم اینکه کیک فوق الذکر روغن هم نمی خواهد! اصلاً می دانستید اگر ظرفی که توی آن سفیده تخم مرغ را هم می زنید کمی چرب باشد، سفیده سفت نمی شود؟؟؟؟

و حال توجه شما را جلب می کنم به محصول بازار مشترک بانو و من:

بفرمایید کیک نوش جان کنید.

لازم به ذکر است که در تصویر آخر، دسته کیک توسط اینجانب تناول شده است.

یا علی

گوشت بکوب و سایت بساز

سلام

اول که عیدتان مبارک

دوم اینکه خوابم می آید یا به عبارتی چشمانم سنگین و سوزناک شده اند. و در این اثناء است که بانو با دیگ زودپز سر می رسند و گوشتکوب را به دست بنده می دهند و مرا به کوباندن ما تاخر آبگوشت ظهر می نشانند تا بکوبم هر آنچه فردا می شود قوت معده و قوّت بازویم. و در اینجا بود که بانو زیر لب گفت:

کاتبا گر گشنه ای چوبی بکوب

بر گوشتکوب چوبی دستی بزن

و من با صلابت جواب می دهم:

ته دیگ را بدین گرزهٔ گاو چهر

بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر

سوم اینکه امروز کار یک سایت خوب را به پایان رساندم که باید به بهترین نحو به روز رسانی شود. سایتی که خاطرات تلخ و شیرینی را برای بچه های دانشگاه دارد و برای من که از آن دانشگاه رخت فراغت بسته ام. البته تلخ که می گویم یعنی صحنه های رقت باری که از مردم ندار اهواز می دیدیم و کام دل و جانمان تلخ می گشت و می سوخت از این همه فقری که دیده نمی شود…

یا حق

دل نوشت ولی خیلی ها را ننوشت.

سلام

فکر کنم یک شنبه بود که برای اولین بار حس کردم که واقعاً پاییز شده است؛ وقتی ساعت 5 عصر نسیمی سوزناک دستان سرد و لطیفش را روی صورتم کشید. حس خاصی بود. از آن حس هایی که هفته های اول مدرسه… وقتی که شیفتم ظهر بود یا به قول آن وقتهای خودمان «ظهری» بودم در راه بازگشت به خانه به من دست می داد؛ یعنی کمی دلگیر و تلخ برای آن زمان و کمی دلگیر و شیرین برای اکنون. پاییز است دیگر خاصیتش همین است. اگر تا به حال غریب ها و خانه به دوش ها از غربت خود به شب های گرم تابستان پناه می بردند از این به بعد باید سوز پاییزی (همانی که دل آدم می گیرد) را با دلهره آمدن سوز زمستانی تحمل کنند و گذر عمر کنند تا ببیند چیزی برای رستاخیز بهار برایشان می ماند یا نه.

این را گفتم که بگویم تابستان گرم دنیا هم می گذرد. اگر خانه ی امنی از ایمان (که همان امن بر وزن اِفعال است) یافتی در پاییز قبر و زمستان برزخ در امانی و چیزی برای عرضه کردن در بهار رستاخیز برایت مانده است…

این بهار نو ز بعد برگ‌ریز
هست برهان وجود رستخیز

در بهار آن سرها پیدا شود
هر چه خوردست این زمین رسوا شود

بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش

سر بیخ هر درختی و خورش
جملگی پیدا شود آن بر سرش


خوب الان صبح 5شنبه است و این خط دارد در ساعت 8:11 صبح نوشته می شود و لا جرم فلاسک چای هم ضمیمه این کتابت است. رو به روی پنجره نشسته ام و دارم از آفتابی که خانه را روشن کرده است و روی پرده ها نقش و نگار سایه درخت ها را نقاشی می کند لذت می برم. آفتابی که رمق ندارد. نـَــه نه، رمق دارد زمین از آن دور شده است (این بهتر شد). مثل ما ها که از آفتاب عالم تاب امامت دور مانده ایم. تقصیر آفتاب نیست که زمین از آن دور می شود و سرمای زمستان را به خودش قالب می کند. مثل بعضی ها که از گرمای دین و اسلام و مجری اسلام که مهدی (عج) باشد، دور افتاده اند و سرمای گرانی، فقر و … را بر تن مردمشان قالب کرده اند.

هفته دفاع مقدس، سید علی، جنگ، محمد رضا، اووه چقدر خون ریخته شده و گم شده و مفقودالاثر.

پریشب در مراسمی کلیپی دیدم. درباره جنگ بود. از این شهدای گمنام که می آورند و در میان مردم می چرخانند هم دقایقی را نشان می داد. مادری عکس پسر رعنایش را در دست گرفته بود و آمده بود کنار همین تریلی های حمل گلهای گمنام. عکس را نشان سرباز کنار گلها می داد و مشخصات او را می گفت و می پرسید آیا کسی او را ندیده است… چند سال است جنگ تمام شده است؟؟؟؟ دل سنگ ریش می شود. مادر می گفت هفته پیش برای پسرش جشن عروسی گرفته است… کباب شدن ندارد؟ اگر اسم «خبر» بیاوری جلوی این مادر، چه حالی می شود… جواب این مادر و امثال او وضع کنونی جامعه نیست. از آن دخترهای بزک کرده بگیر تا آن مردمانی که دروغ شده است لقلقه زبانشان تا…

ادامه دارد ولی من نمی توانم.

یا علی