سلام
یک روز توی صحن گوهرشاد، حدوداً 10 صبح بود. رفتم سمت آبخوری های دور حوض. یک لیوان آب پر کردم و به طور معمول شروع به نوشیدن کردم که در میان راه، چشمم خشک شد روی پیرمرد قد خمیده ای که نیمه یک لیوان را از آب پر کرده بود و در دست راستش گرفته بود و دست دیگرش مانند گداها از آرنج خمیده اش آویزان بود و روبری آرامگاه آرامشبخش حضرت سلطان توس ایستاده بود. نگاهی به لیوان نیمه پرش انداخت و شروع کرد به درد دل با آقا. آن صحنه دلم را لرزاند و اشکم را لغزاند… چرایش را از دلتان بپرسید. فقط می خواهم بگویم همه به روششان و البته و صد البته با احترام از مولایشان خواستند و گرفتند. حتی من خرده کلوخ بی معرفت هم از آقا گرفته ام چه رسد به آنان که هنوز حنای قول و قرارهاشان برای آقا رنگ دارد.
راستی دیدید یکی از بچه های حادثه مدرسه پیرانشهر هم جان باخت؟ خدا به داد پدر و مادرهاشان برسد. دیدید اتوبوس چپ شد و چندین کودک رفتند بالا؟ پدر و مادرشان ولی ندیدند چطور جان باختند. مادرم را دیدید از فراق برادری که را ندید چگونه خونش ریخته شد، چطور بی تابی می کند هنوز. دیدید…
ولی ندیدید آن پدر بزرگواری را که نوازد اصغرشان در دستان مبارکشان به تیر…
پس هرگاه بی تاب شدید از تب مشکلات زندگی یادتان بیاید که سختی غالب بر دلتان هیچگاه به سختی سنگین چیره بر دل حضرت زینب (س) نمی رسد.
یا قتیل العبرات
همین طوره ولی یک فرق اساسی دارند حضرت زینب و آن اطمینان شان از صحت عمل و رفتار و مسیرشان است…
وقتی آدم مطمئن باشد که مسیری که میرود مسیر مورد رضای خداست, وقتی مطمئن باشد انتخاب و عملش مورد تایید امامش است سختی های مسیر می شود زیبایی, تب مشکلات می شود شفای زندگی… فقط اگر مطمئن شود…
سلام
اینایی که گفتید درسته اما یه چاشنی خیلی مهم میخواد به نام عشق که اگه نباشه چیزی زیبا نمی شه البته عشق با اون مفهومی که تو یکی از پستای قبلیم گفتم
ممنون از حضورتون
یک کف دست خاک خیلی زیبا بود
ممنون
يک کف دست خاک
سلام اللهم اجعل عاقبت الامورنا خیرا.
اینجاهمه هرلحظه میپرسند؟؟؟
حالت چطوراست؟؟
اماکسی یکبار از من نپرسید:بالت….
ای کاش بالهایمان اسیرخاک این دنیا نشوند خاک وجودمان همانی که نفس خدا درآن دمیده عاشقانه به سویش برگردد
السلام علیک یااباعبدالله
التماس دعا
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ببینم؟ استاد: شب یک غذای شور بخور ، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب می دیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم ، کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول…! استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی!!!