سلام
اول که عیدتان مبارک
دوم اینکه خوابم می آید یا به عبارتی چشمانم سنگین و سوزناک شده اند. و در این اثناء است که بانو با دیگ زودپز سر می رسند و گوشتکوب را به دست بنده می دهند و مرا به کوباندن ما تاخر آبگوشت ظهر می نشانند تا بکوبم هر آنچه فردا می شود قوت معده و قوّت بازویم. و در اینجا بود که بانو زیر لب گفت:
کاتبا گر گشنه ای چوبی بکوب
بر گوشتکوب چوبی دستی بزن
و من با صلابت جواب می دهم:
ته دیگ را بدین گرزهٔ گاو چهر
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر
سوم اینکه امروز کار یک سایت خوب را به پایان رساندم که باید به بهترین نحو به روز رسانی شود. سایتی که خاطرات تلخ و شیرینی را برای بچه های دانشگاه دارد و برای من که از آن دانشگاه رخت فراغت بسته ام. البته تلخ که می گویم یعنی صحنه های رقت باری که از مردم ندار اهواز می دیدیم و کام دل و جانمان تلخ می گشت و می سوخت از این همه فقری که دیده نمی شود…
یا حق
سلام عید شما هم مبارک
چه گفتگوی بامزه ای!!! چه بکوب و بسازی… احسنت!
————————
ممنون
سایت را سر زدم, کار جالبیه ایشالا قبول باشه و ایشالا بتونید در نیت و عمل خالصانه راشید
البته من نتونستم قسمت خاطرات و یا اساسنامه را با کنم, یا هنوز کامل انجام نشده و به روز رسانیش هنوز نشده یا مشکل از جای دیگه بوده
———————
این سایت مربوط به یه گروه خیریه دانشجوییه که 20 و اندی سال قدمت داره. ایشالا به زودی تاریخچش رو هم میذارم توی سایت. یه چندوقتی هم هست که قراره توی تهران ثبت رسمی بشه و فارغ التحصیلای دانشگاه دنبالش هستن هرچند به موازات هم فعالیت خیرخواهانه انجام میدن.