سلام
فکر کنم یک شنبه بود که برای اولین بار حس کردم که واقعاً پاییز شده است؛ وقتی ساعت 5 عصر نسیمی سوزناک دستان سرد و لطیفش را روی صورتم کشید. حس خاصی بود. از آن حس هایی که هفته های اول مدرسه… وقتی که شیفتم ظهر بود یا به قول آن وقتهای خودمان «ظهری» بودم در راه بازگشت به خانه به من دست می داد؛ یعنی کمی دلگیر و تلخ برای آن زمان و کمی دلگیر و شیرین برای اکنون. پاییز است دیگر خاصیتش همین است. اگر تا به حال غریب ها و خانه به دوش ها از غربت خود به شب های گرم تابستان پناه می بردند از این به بعد باید سوز پاییزی (همانی که دل آدم می گیرد) را با دلهره آمدن سوز زمستانی تحمل کنند و گذر عمر کنند تا ببیند چیزی برای رستاخیز بهار برایشان می ماند یا نه.
این را گفتم که بگویم تابستان گرم دنیا هم می گذرد. اگر خانه ی امنی از ایمان (که همان امن بر وزن اِفعال است) یافتی در پاییز قبر و زمستان برزخ در امانی و چیزی برای عرضه کردن در بهار رستاخیز برایت مانده است…
این بهار نو ز بعد برگریز
هست برهان وجود رستخیز
در بهار آن سرها پیدا شود
هر چه خوردست این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش
سر بیخ هر درختی و خورش
جملگی پیدا شود آن بر سرش
خوب الان صبح 5شنبه است و این خط دارد در ساعت 8:11 صبح نوشته می شود و لا جرم فلاسک چای هم ضمیمه این کتابت است. رو به روی پنجره نشسته ام و دارم از آفتابی که خانه را روشن کرده است و روی پرده ها نقش و نگار سایه درخت ها را نقاشی می کند لذت می برم. آفتابی که رمق ندارد. نـَــه نه، رمق دارد زمین از آن دور شده است (این بهتر شد). مثل ما ها که از آفتاب عالم تاب امامت دور مانده ایم. تقصیر آفتاب نیست که زمین از آن دور می شود و سرمای زمستان را به خودش قالب می کند. مثل بعضی ها که از گرمای دین و اسلام و مجری اسلام که مهدی (عج) باشد، دور افتاده اند و سرمای گرانی، فقر و … را بر تن مردمشان قالب کرده اند.
هفته دفاع مقدس، سید علی، جنگ، محمد رضا، اووه چقدر خون ریخته شده و گم شده و مفقودالاثر.
پریشب در مراسمی کلیپی دیدم. درباره جنگ بود. از این شهدای گمنام که می آورند و در میان مردم می چرخانند هم دقایقی را نشان می داد. مادری عکس پسر رعنایش را در دست گرفته بود و آمده بود کنار همین تریلی های حمل گلهای گمنام. عکس را نشان سرباز کنار گلها می داد و مشخصات او را می گفت و می پرسید آیا کسی او را ندیده است… چند سال است جنگ تمام شده است؟؟؟؟ دل سنگ ریش می شود. مادر می گفت هفته پیش برای پسرش جشن عروسی گرفته است… کباب شدن ندارد؟ اگر اسم «خبر» بیاوری جلوی این مادر، چه حالی می شود… جواب این مادر و امثال او وضع کنونی جامعه نیست. از آن دخترهای بزک کرده بگیر تا آن مردمانی که دروغ شده است لقلقه زبانشان تا…
ادامه دارد ولی من نمی توانم.
یا علی
سلام و صبح بخیر
1- اون متن ثابت که جدید شده بود خیلی زیبا بود..
2- چه قدررررررررررر توضیحی که در مورد ایمان و وزن و ریشه اش بود جالب و آرام کننده بود, تا به حال در موردش فکر نکرده بودم.
3- تمثیل بهار و پاییز و اینها فوق العاده بود, فوق العاده.
4- پاییز آمده, حس می شود, با تک تک سلول هایمان.
5-آدم کلافه می شود وقتی می بیند حتی مومن ها گرفتار غر زدن و شلوغ کردن گرانی ها و امثالهم هستند… و دل آدمی ناجور می گیرد از دور افتادگی از آن گرما و اسارت در این سرما… می ترسم و برایشان نگرانم… می ترسم یخ بزنند…
6-پاراگراف آخر فقط چنگ به دل می انداخت و خراش می داد…
التماس دعا
سلام
ممنون بابت وقتتون و نظرتون