السلام علیک یا غریب الغربا

سلام

چه گرد و خاکی اینجا نشسته! بابا یکی فوت کند. کاااااااااااتب کجایی برادر؟! واویلا، ببین آخرین پست مال 24 برج شهریور است.

راستش را بخواهید حالا حالاها قصد keyboard زدن نداشتم لکن چه کنم که دلم نیامد راجع فردا چیزی ننویسم؛ هرچند می دانم آنچه این حقیر می نویسد لیاقت چون فردایی را ندارد اما خوشایندم نبود به سادگی از کنارش بگذرم.

تقویم را که ورق می زنم باید 365 برگ بروم عقب تر و بلکه عقب تر تا به آخرین تاریخ سفر خود به مشهد برسم. 1 سال و چند هفته، آن هم برای منی که عادت کرده بودم لا اقل سالی 2 بار به مشهد بروم مدت زیادی است. توی همین برگ زدن ها فکر می کنم که چه ها بر سرم آمد که مجال و سعادت و لیاقت سفر عشق را از من گرفت. حالا نه اینکه دفعات قبلی که می رفتم لیاقتش را داشته ام ها، نــــــه، نداشتم؛ اما این یک سال خودم را گم کرده بودم. آخر چه جوری توضیح دهم؟ آنقدر غرق در این تز و حواشی آن شده بودم، آنقدر خدایم را گم کرده بودم که فکر می کردم اگر 3-4 روز ول کنم و بروم پابوس آقا چیزی را از دست می دهم. ضعیف شده بودم. یعنی این تز آنقدر فشار بر سرم آورده بود که خودم را گم و گور کرده بودم. بیخیال تز، حالا که تمام شده است بگذار دیگر حرفش را نزنیم.

می دانی؟ پا گذاشتن در حریم ملکوتی حضرت آقا علی بن موسی (ع) لیاقت می خواهد که من ندارم و تا حالایش هم که پا گذاشته ام خودشان مرا برده اند. جانم فدای این همه رافت و مهربانی تان آقاجان. سال پیش که آمدم تنها آمدم. همان جا مابین صحن کوثر و جمهوری رو به روی گنبد طلا ایستاده تکیه داده بودم به دیوار و خواستنی های خود را خواستم. پارسال تنها بودم امسال نه! آقاجان شما بزرگترین خواسته عمر مرا به بهترین شکل پاسخ گفتید. نمی دانم کلمات را چگونه پشت سر هم بنگارم تا حس شرمندگی، خجالت، تشکر و غرور از داشتن آقای مهربانی چون شما را بیان کنم. نمی شود چیزی گفت

فقط فریاد می زنم دوستتان دارم یا علی بن موسی، تولدتان مبارک آقا جان. هروقت بطلبید با سر می آییم.

یا رضا