افطاری و Tesla

سلام

از قدیم الایام تا همین امروز که دارم برایتان نقل می کنم خوردن یکی از دغدغه های اصلی بشر بوده است. مخصوصاً اگر مراسم خوردن بشود تعقیبات یک روزه 15-16 ساعته آن هم بدون سحری. بله همانطور که خدمتتان عرض کردم دیشب یک افطار کنان را منزل سید رامین بودیم. ایشان به طرز وحشتناکی به زحمت افتاده و موجبات عرق ریختن میهمانان گرامی از جمله بنده را از روی شرمندگی فراهم نموده بودند. انشاءالله همیشه سفره شان رنگی باشد. خلاصه محفل انس با سفره هم دارای حواشی خاص خود بود:

1. رامین قسم خورد اول افطاری بعد نماز. یعنی گفت راضی نیست کسی قبل تناول افطاری به نماز بایستد.

2. گیر دادن به علیرضا (ب) سر اینکه خیلی می خورد. یعنی تمام ما سر میز افطاری بنا را گذاشته بودیم بر خوردن و گفتن و خندیدن. اما چون علیرضا ساکت بود همه گاهی کم حرفی اش را می کردند چماق و می کوبیدند توی سرش.

3. تا خرخره که خوردیم ولو که شدیم نماز را که خواندیم تازه یکی در خانه را زد که کباب آورده است. یعنی داشتیم هلاک می شدیم. ما هم گفتیم تا ساعت 10 بیخیال شکم شویم. اما شکم و رامین بیخیال نمی شدند. تازه باید آجیل می خوردیم. آجیل را خوردیم اما نفسمان بالا نمی آمد و ساعت شد 10 و رامین نیم کردن گوجه را به من سپرد و علیرضا (ع) را هم به کباب کردن آنها گماشت و بقیه هم که داشتند لاطائلات می بافتند و می خندیدند. ما هم که ملحق بودیم ملحق تر شدیم یکی دو خاطره هم ما تعریف کردیم.

4. سر سفره شام، رامین گفت:« بچه ها، این کباب ها را می بینید؟» ما هم یک صدا گفتیم: «بله!» گفت: «یا خودتان می خورید یا توی حلقتان می کنم». ما هم که تا زیر اپیگلوت خود از شربت و حلوا و پنبر و بادام هندی بلعیده بودیم چاره نداشتم جز خوردن کباب. آخر زحمت کشیده بود و نمی شد ناراحتش کرد. هر چند نباید اینقدر تدارک می دید. اما زحمتی بود که کشیده بود.

5. بعد از شام افتادیم به شرب چای. و بحث های ماهوی. بحث کشیده شد به فیزیک کوانتم و غیب کردن یک کشتی توسط نیکولا تسلا و اینکه زمان، خودش هم 2تا بعد دارد. و اینکه جدیداً کشف کرده اند این جهان 11 بعد دارد که ما 3 تایش را درک می کنیم. البته در این میان 2 نفر آرام و قرار نداشتند. یکی رامین بود که نوبتی تنقلات می آورد و دیگر مسلم بود که در این میان دست به شوخی برداشته بود و پا به تمسخر گذاشته بود و میان این بحث هیجانی ترسناک به هر نظریه ای می خندید و ما را هم می خنداند و می گفت و مزخرف است اینها. خلاصه من که دیشب به قول بچه ها گفتنی «گرخیده بودم». البته همه مان همینطوری شده بودیم.

جایتان خالی بود. آنقدر خوردیم که دیگر سحری از گلویم پایین نرفت و افطاری هم اشتهای چندانی نداشتم. چندین عکس از این مراسم با شکوه نیز منتشر شده است که در زیر می بینید:

این رامین است، دستها را که مشاهده می کنید. همانهایی است که با آن میخواست کباب بکند در حلقمان!

این هم ما منهای علیرضا ب، اگر گفتید من کدامم؟

این هم سفره شام

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *