دیروز وقتی توی آزمایشگاه داشتم با تیر و تخته های تزم ور می رفتم و به مشکلات لاینحلش می اندیشدم و فحش را کشیده بودم به زیر و بالای خودم، رفتم در فکری و لحظاتی در آن غوطه ور شدم. اصلاً بگذار برای تو هم بگویم شاید تو هم به فکر فرو رفته و خود را با آن آزمودی.
چندی پیش با شخصی صحبت می کردم که به مشکلی در زندگی خود خورده و حل آن مشکل تقریباً برایش غیر ممکن است مگر اینکه معجزه ای شود و نظری خاص به او شود و او بر این مشکل فائق آید و از عذاب آن فارغ شود. در حین صحبت با او فهمیدم که نمازش را ترک کرده و دیگر سر به مهر سجده نمی ساید. دلیلش را که جویا شدم گفت با خدا به هم زده است و ترک نماز را نماد قهر با او شمرده و شاکی از اینکه چرا با او چنین کرده است و اینک درد و رنج بر او غالب شده است. قدری سکوت کردم و سپس از او چندین سوال پرسیدم:
– وقتی در خوشی می غلطیدی و کیفور بودی نمازت دوبل شده بود که اینک کنارش نهاده ای؟
– وقتی به فلان توفیق دست یافتی سرت را بالا کردی و بگویی «خدایا شکر» که اکنون قطع نامه قهر صادر کرده ای؟
– آیا سعی کردی جلوی این مشکلت را بگیری تا اکنون نخواهی تمام کوزه های تقصیرات را سر خدا بشکنی؟
او نیز سکوت کرد و در آخر گفت نمازش را از سر خواهد گرفت.
من نیز وقتی به فکر این قضیه افتادم و آن را با سخن مولایم علی (ع) که می فرماید:
از آنان مباش که:
چون عافيت می يابد به خود می بالد وچون گرفتار شود، نوميد می گردد،
گر رنجی به او رسد، از اعتقادات خود فاصله می گیرد، …
کنار هم گذاشتم و دیدم الحق و والانصاف که من هم کمی به خاطر این مشکلات تزم که دیگر اعصاب برایم نگذاشته است از اعتقادات خود دور شده ام و باید فکری کنم؛
لختی تفکر؛
یا حق