خشت اول…



سلام!
از خیر ثریا که بگذریم نمی دانم واقعا اگر خشت اول را راست بنهم می توانم لااقل تا سقف دیوار این بلاگ را کج نروم یا نه! من سعی خود را می کنم تا ببینیم چه می شود و چند مرده حلاجیم.
اگر ازخودم بپرسم که اینجا را برای چه راه انداخته ام خودم باید پاسخ دهم که از دلتنگی است این کار ها؛ واقعاَ دلم میخواست جایی باشد تا آنچه را که می بینم و خون به دلم میکند و آنچه را نمی بینم اما خون از دلم پاک میکند و مرهمی میشود بر دردهایم بنویسم. حالا هم که اینجا را برگزیدم؛ نمیدانم تا به حال با کلوخ بازی کرده ای یا اصلا در دستت گرفته ای؟ بعضی هاشان را حتی نمیشود دست زد که به دست زدنی خرد میشوند اما بعضی هاشان محکم ترند که با دست از هم نمی پاشند و کشاورزها چیزکی دارند به نام «کلوخ کوب» و آنچنان بر سر کلوخ میزنند که خرد می شود و آب که به خود میگیرد سرو و صنوبر حاصل میدهد! من نمی دانم از کدام نوع ام که اگر از نوع اول باشم کارم زار است! اما زارتر آن است که از نوع دوم باشم و او بر سرم زند و دیگر هیچ حاصل ندهم…
امیدوارم فهمیده باشی چرا کلوخ یا kolukh.blogspot.com
یا علی

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *